اسلام، قانون علیت را میپذیرد، از نظر اسلام، اگر سببی تحقق یابد و مانعی بر سر راه آن نباشد، معلول هم تحقق میپذیرد. چنانکه وجود علّت، منشأ وجود معلول است، وجود معلول نیز حکایت از وجود علت میکند. اگر احتراقی تحقق یابد، معلوم میشود که سوزانندهای وجود داشته است و اگر سوزانندهای وجود داشته باشد، احتراق هم متحقق میشود. مگر این که مانعی بر سر راه آن باشد.
در عین حال، علل و اسباب، استقلال محض ندارند. درست است که علل و اسباب، تأثیر میبخشند، ولی مؤثر بودن آنها به اذن خداوند است. در حقیقت، اگر اذن خداوند نبود، هیچ یک از اسباب و علل، تأثیری نداشتند. چرا که سررشته تدبیر همه امور، در کف قدرت اوست. چنانکه قرآن کریم میگوید:
«...ثُمَّ أسْتَوی عَلی العَرشِ یُدَبِّرُ الأمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنِه...»(1).
«...سپس خداوند بر عرش مستولی شد و به تدبیر امور پرداخت. هیچ شفیعی نیست مگر به دنبال اذن او...».
گویی علل و اسباب، واسطهها و شفیعهایی هستند به سوی معلولات و مسببات و اگر اینها نباشند، دست هیچکس به دامن آنها نمیرسد، اما این واسطهها نیز کار وساطت و شفاعت را بعد از اذن، بر عهده گرفتهاند.
این نظام، نظام جبر و تفویض نیست. اگر نظام جبر باشد، هیچ واسطهای برای تأثیر مطرح نیست، بلکه علت مستقیم و بلاواسطه همه چیزها -حتی فعل آدمی- خود او(خدا) است و اگر نظام تفویض باشد، او هیچ کاره است و هر علت و سببی با استقلال تام، اثر میبخشد. ولی اگر نظام، نظام طولی و نظام «امر بین الأمرین» باشد، همه اسباب و علل طولی، تحت فرمان اویند و به اذن او در معلولات و مسببات تأثیر میکنند. به همین جهت است که قرآن کریم، آنجا که کلمه طیّبه را به شجره طیّبه، تشبیه میکند، میفرماید:
«تُؤتی اُکُلَها کُلَّ حیِنٍ بِاِذْنِ رَبِّها...»(1).
«شجره طیّبه، میوه خود را هر زمان به اذن پروردگارش میدهد...».
یعنی شجره طیّبه، در میوه دادن خود مستقل نیست، بلکه مأذون است به اذن مقام ربوبیّت.
خلاصه اینکه تمام علل و اسباب -چه آنهایی که برای انسان زیان دارند و چه آنهایی که سود میبخشند- همه و همه با اذن پروردگار سود و زیان میرسانند.
درباره نجواهای شیطانی دشمنان که وسیله حزن و اندوه مؤمنان میشود، میفرماید:
«اِنَّما النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذینَ آمنوُا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئا اِلاّ بِاذنِ اللّه...»(2).
«جز این نیست که نجوا از شیطان است تا مؤمنان را محزون کند، حال آنکه جز به اذن خداوند، ضرر و زیانی به ایشان نمیرساند...».
البته هر نجوایی از شیطان نیست. چنانکه از آیه قبل استفاده میشود، نجوا بر دو قسم است: یکی در راه گناه و دشمنی و نافرمانی پیامبر و دیگری نجوا در راه نیکی و تقوا. قسم اول، منحصرا شیطانی است و قسم دوم، منحصرا رحمانی است. اینکه در آیه، نجوا را منحصرا شیطانی معرفی کرده، منظور قسم اول است.
کاری که پیامبران به عنوان معجزه و امر خارقالعادهای انجام میدهند، نیز به اذن پروردگار است. درست است که طبق مبانی دینی، انبیا از قوهای برخوردارند که به وسیله آن، تصرف در طبیعت میکنند و کارهایی عجیب انجام میدهند که انسانهای عادی از انجام آنها عجز دارند، ولی آنها نیز همچون سایر علل و اسباب، تا مأذون نباشند، کاری انجام نمیدهند. قرآن کریم در این باره میفرماید:
«...وَ ما کانَ لِرَسوُلٍ أَنْ یَأتِیَ بآیَةٍ اِلاّ بِاذنِ اللّهِ...»(1).
«...هیچ فرستادهای را نرسد که بدون اذن خداوند، آیت و معجزهای بیاورد...».
از این آیه استفاده میشود که همان طوری که موجودات عالم هستی -چه در نظام طولی و چه در نظام عرضی- از قوهای برخوردارند که به وسیله آن در آثار و معلولات خود اثر میبخشند، نفوس مطهّر و مقدّس فرستادگان و بندگان مقرّب خداوند نیز، از خاصیّت تأثیر برخوردارند و صد البته که هیچ تأثیری در هیچ یک از موجودات، خارج از حیطه اذن خداوند نمیتواند باشد، بلکه موجود مؤثر -هر چند مأذون در تأثیر است- ولی باز هم تأثیرش مستند به اذن است، نه اینکه بدون استناد به اذن و با استقلال از آن، اثربخشی کند.
وانگهی از آیات استفاده میشود که نه تنها تأثیر قوا مستند به اذن خداوند است، بلکه این اذن باید همراه با امر پروردگار باشد، چنانکه در ذیل آیه فوق میفرماید:
«...فَاِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ و خَسِرَ هُنالَکَ المُبْطِلوُنَ»(1).
«...همین که امر خداوند آمد، به حق داوری میشود و آنجا اهل باطل، زیان خواهند دید».
پس تأثیر نفوس، بدون اذن و امر خداوند، ممکن نیست.
تا اینجا معلوم شد که معجزه نیز مانند سایر پدیدهها مستند به علت است و همان طوری که علل و اسباب طبیعی و ارادی، غیر اختیاری و اختیاری، تأثیراتی دارند که مستقل از اذن و مشیت و فرمان خداوند نیستند، نفوس انبیا و اولیا نیز تأثیراتی دارند که آنها هم مستقل از اذن و مشیت و فرمان حق نمیتوانند باشند. پس معلوم شد که کل نظام هستی با نظام علیت و معلولیت، میچرخد و هیچ پدیدهای نیست که مولود صدفه و اتفاق باشد. ما صُدفه و اتفاق را هم در ناحیه علت فاعلی مردود و موهوم میدانیم و هم در ناحیه علت غائی. هر چند اولی کمتر مورد اعتناست؛ ولی دومی به طور جدی، مورد اعتنای ماتریالیستهاست.
اشکال این نیست که کسی معجزه را پدیده اتفاقی بداند. چرا که معجزه، هم علت فاعلی دارد و هم علت غایی. علت فاعلی آن، قوهای است که در نفوس اولیاء و انبیاست و به وسیله آن، در عالم طبیعت، تأثیر میکند، و علت غائی آن، احقاق حق و ابطال باطل است. چنانکه قرآن کریم میفرماید:
«کَتَبَ اللّهْ لأَغْلِبَنَّ أنا وَ رُسُلی...»(2).
«خداوند مقرر فرموده است که من و فرستادگانم به طور حتم پیروز میشویم...».
اگر نبود هدف والای پیروزی حق بر باطل و پیروزی ایمان بر کفر، لزومی نداشت که به نفوس مطهّر انبیا قوهای داده شود که بتوانند در عالم طبیعت تصرف کنند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید:
بزرگان قریش نزد پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله آمدند و گفتند: تو ادعای بزرگی میکنی. تاکنون هیچ یک از خاندان تو چنین ادعایی نکردهاند. اگر آنچه را میخواهیم، انجام دهی، یقین میکنیم که تو فرستاده خدایی و گرنه، جادوگر و دروغگویی. از تو میخواهیم که این درخت را فراخوانی تا با شاخ و برگ و ریشه نزد تو آید. پیامبر خدا آنها را متوجه قدرت خداوند کرد و از آنها خواست که در صورت تحقق چنین امری ایمان بیاورند. هر چند میدانست که ایمان نمیآورند و به آنها گوشزد کرد که در میان آنها کسانی هستند که در چاه افکنده میشوند -مانند عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه، پسر عبد شمس و ابوجهل و چند تن دیگر که در جنگ بدر کشته شدند و اجساد خبیث آنها را به چاه افکندند- و کسی هست که به جمعآوری لشکر میپردازد -یعنی ابوسفیان که جنگ خندق را به راه انداخت- در عین حال، درخت را مخاطب ساخت و فرمود:
«یا أَیَّتُهاَ الشَّجَرَةُ اِنْ کُنْتِ تُؤمِنینَ بِاللّهِ وَ الیَومِ الآخِرِ وَ تَعْلَمِین أَنّی رَسوُلُ اللّهِ فَانْقَلِعی بِعرُوقِکِ حَتّی تَقِفی بینَ یَدیَّ بِاذْنِ اللّه»(1).
«ای درخت، اگر به خدا و روز قیامت ایمان داری و میدانی که من پیامبر خدایم، با ریشههای خود از جای حرکت کن تا به اذن خداوند، در برابر من به ایستی».
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: «سوگند به خدائی که او را به حق برگزید که ریشههای درخت از زمین کنده شد و در حالی که بانگی شدید داشت و همچون پرندگان بال میزد، نزد پیامبر آمد و شاخه برترین خود را بر او گسترد و یکی از شاخههایش را بر دوش من افکند و من در جانب راست آن بزرگوار قرار داشتم».
ولی این معجزه آشکار، اسباب تنبّه آنها نشد؛ بلکه از روی برتریجویی و استکبار، تقاضا کردند که درخت باید دو نیم شود. نیمی نزد پیامبر خدا باشد و نیمی به جای خود باز گردد.
دوباره حضرت دستور داد که درخت، مطابق خواسته آنها دو نیم گردد. این خواسته عجیب هم تحقق یافت و آن نیمی که نزد آن بزرگوار آمده بود، چنان بود که میخواست به حضرتش بپیچد.
بازهم از روی کفر و سرکشی و کوردلی از پیامبر خدا خواستند که به آن نیمی که میخواست به حضرتش بپیچد، دستور دهد که به جای خود برگردد و به نیم دیگر ملحق شود و آنگونه گردد که اول بود. حضرت به درخت دستور داد و چنان شد که آنها خواسته بودند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید، گفتم:
«لا اِلهَ الاّ اللّهُ، فَاِنّی اوّلُ مُؤمِنٍ بِکَ یا رَسوُلَ اللّهِ وَ اَوَّلُ مَنْ اَقَرَّ بِاَنَّ الشَّجَرَةِ فَعَلَتْ ما فَعَلَتْ بِاَمْرِ اللّهِ تَعالی تَصْدیقا بِنَبُوَّتِکَ وَ اِجْلالاً لِکَلِمَتِکَ»(1).
«خدائی جز معبود یکتا نیست. من اول کسی هستم، ای فرستاده خدا که به تو ایمان میآورم و اول کسی هستم که اقرار میکنم که درخت آنچه کرد، به فرمان خدا و به خاطر تصدیق به پیامبری تو و بزرگداشت کلمه تو بود».
اما آن کوردلان واکنش منفی نشان دادند و گفتند:
«بَلْ ساحِرٌ کَذّابٌ، عَجیبُ السِّحْرِ، خَفیفٌ فیهِ وَ هَلْ یُصَدِّقُکَ فی أَمْرِکَ الا مِثْلُ هذا(1).
«بلکه ساحری است دروغگو که سحری عجیب دارد و در کار خویش سبک است و چه کسی جز او -یعنی علی علیهالسلام - تو را در کارت تصدیق میکند؟!».
در اینجا قوه والای نفس نبوی، درخت را با همه ریشهها و شاخ و برگها حرکت میدهد و به حضور پیامبر خدا میآورد. سپس بدون ارّه و تیشه، آن را نصف میکند، نصفی را به جای اول برمیگرداند و نصف دیگر را آن چنان به پیامبر نزدیکش میکند که میخواهد شاخ و برگش را به او بپیچد و باز این نصف را به نصف دیگر ملحق میکند و اجزاء -مثل قبل- به هم التیام مییابند، بدون اینکه از اسباب ظاهری استفاده شود.
پس قوه والای نفس نبوی نیز علتی است همانند سایر علل و آن هم نه در عرض آنها، بلکه در طول آنها و آن هم نه در مرتبه مادون آنها، بلکه در مرتبه مافوق آنها؛ چرا که اگر در عرض آنها باشد، محتمل است که دستخوش تزاحم و تصادم آنها گردد و خنثی شود و اگر در طول و مادون آنها باشد، محتمل است که مغلوب گردد؛ حال آنکه با استفاده از آیه شریفه، گفتیم که خداوند مقرر داشته است که خود و رسولانش غالب گردند.
در اینجا ما با سه نوع از اسباب و علل و عوامل سروکار داریم:
1 - علل و اسباب معجزه که اینها غایت خیر دارند.
2 - علل و اسباب سحر که ساحران انگیزه و داعی خیر ندارند.
3 - علل و اسباب عادی که بالذات، خیر و بالعرض، شاید که شر باشند. یعنی خیربودن آنها حقیقی و شربودن آنها نسبی و اضافی است. هرچند ممکن است هم خیر حقیقی باشند و هم خیر نسبی و اضافی. میان این اقسام، هم وجوه اشتراک است، هم وجوه افتراق.
اما وجوه اشتراک آنها یکی این است که هیچکدام خارج از قانون علّیت نیستند و دیگری این که همه آنها وابسته به اذن خدایند و سومی اینکه تا امر و اراده خدا نباشد، هیچ یک از اسباب، مؤثر نخواهند بود.
از سبب سازیش من سودائیم*** وز سبب سوزیش سوفسطائیم
هر کس دیدی غیر از این داشته باشد، مشرک است؛ هرچند که شرک او شرک خفی باشد. آری:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای *** نبرد رگی تا نخواهد خدای
و اما وجوه افتراق آنها این است که: هرچند معجزه و سحر و امور عادی، همه و همه منوطند به اذن و امر خداوند، ولی معجزه و کرامت، از ضامن اجرای قوی و محتومی برخوردار است که بقیه چنین نیستند. سحر به وسیله سحری دیگر ابطالپذیر است و امور عادی، تحت تأثیر عوامل مزاحم و به خاطر حضور موانع، قابل بازگشتند، ولی معجزات و کرامات نه قابل ابطالند و نه قابل بازگشت.
خداوند پیشاپیش به اراده قطعی خویش پیروزی خود و فرستادگانش را تضمین کرده و با وعده حتمی و محققالوقوع «کَتَبَ اللّهُ لأغْلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلی...»(1) دلهای مؤمنان را شاد و دلهای مخالفان را ترسان و مضطرب ساخته است و این، وعدهای است تخلفناپذیر و ارادهای است محققالوقوع و قطعی.
درباره مستجاب بودن دعای بندگان و آنهایی که واقعا طوق بندگی به گردند دارند، فرموده است:
«وَاِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنّی فَاِنِّی قَریبٌ أَجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ...»(2).
«هنگامی که بندگان من درباره من از تو سؤال کنند، به آنها بگو که من نزدیکم و دعای نیایشگر را -هر زمانی که مرا بخواند- پاسخ میگویم».
معلوم میشود هیچ چیزی نمیتواند مانع رسیدن تیر دعا به هدف اجابت گردد.
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند*** دعای نیم شبی دفع صد بلا بکند
آری رژیم غذایی و داروها و معالجات پزشکی ممکن است به وسیله عوامل مزاحم و به وسیله موانع، بیاثر گردد. ولی اگر دعا واقعا دعا باشد، هیچ مانع و مزاحمی نمیتواند تأثیر آن را خنثی یا کند سازد.
پس باید گفت: معجزه به سببی غیر مغلوب وابسته است. کرامات و ادعیه مستجاب نیز چنینند. ولی سحر و جادو و امور عادی چنین نیستند. اسباب آنها ممکن است با اسبابی دیگر در نظام عرضی یا طولی مغلوب شوند و بیاثر بمانند. چنانکه آتش نمرودیان ابراهیم را نسوزانید و نیروی سپاهیان شرک در جنگ بدر با همه ساز و برگی که داشتند، آسیبی به سپاهیان اندک و بیساز و برگ مسلمانان نرسانید و کارد ابراهیم -که میخواست به فرمان خدا اسماعیل را ذبح کند- گلوی اسماعیل را نبرید.
به لحاظ مبدأ فاعلی نیز میان معجزات و کرامات و سحر و جادو و امور عادی فرق است. معجزات و کرامات به نفوس مطهّر و مقدّس انبیاء و اولیاء مرتبطند. هرچند همه پدیدهها در نهایت به اذن و امر خدا باز میگردد.
به علاوه معجزهگر داعی خیر دارد و ساحر انگیزه شرّ. پس بر حسب غایت نیز با هم متفاوتند.
1. یونس: 3.
1. ابراهیم: 25.
2. المجادله: 10.
1. غافر : 78.
1. غافر: 78.
2. المجادله: 21.
1. نهجالبلاغه: خطبه192.
1. همان.
1. همان. این ماجرای آموزنده را امیرالمؤمنین علیهالسلام در بخشی از خطبه 192 نقل کرده است.
1. المجادله: 21.
2. البقره: 186.